انتشار: ۱۶:۳۷ - ۱۰ مرداد ۱۳۹۴
يادم مى آيد دوره ى راهنمايى در مدرسه ى موسيقى، به ما مى گفتند كه حتى جلوى خانواده ساز نزنيم كه مبادا ابتذال راهش را به روحمان باز كند و خالتور شويم.

پدرم با يك تصميم در آن دوره باعث شدند كه آن تفكرات حاكم بر مدرسه ى موسيقى، در من ايجاد گره و سفتى درونى نكند.

در آن دوره پدرم ، در تعطيلات تابستان ، مرا به يك سيم پيچ كولر كه نوازنده ى قابلى نيز بود سپرد كه در ازاى ياد گرفتن سه تار وردستش سيم پيچى كنم. مغازه اى دوبلكس داشت. طبقه ى پايين ، سيمها با نظم هندسى بدور موتور كولر پيچيده مى شد و طبقه ى بالا روى كاناپه اى نوستالوژيك، سيمهايي ديگر مرتعش مى شدند.

آن مكان شايد سرچشمه ى آوانگاردترين ملوديهايى كه ساختم نبود، اما قدرت و اعتماد به نفس زيادى در انتخاب راه هاى تازه به من داد.

آقاى گلدوزان، مردى بود كه سر ساعت ٧ تا ١٣ ، طبقه ى پايين اوستا كار بود و سپس به مدت دلخواه بنا به مودش تنبور و سه تار را به روشى عجيب به من درس مى داد. مى گفت ، استادش خانمى هستند در جنگلهاى گرگان و من هم باور مى كردم. چون اينطورى قصه ، جذاب تر مى شد. الان هم باور مى كنم. بايد مرد مى شدم. چاره اى نبود...

 اين كنسرت را با تمام نگاه آوانگارد حاكم بر آن ، به آقاى گلدوزان ، هنرمندى با دستهايى هميشه روغنى در كولرسازى باغ فيض ، تقديم مى كنم و اميدوارم بتوانم براى دعوت به كنسرت پيدايشان كنم.


ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: