امیر قادری در مطلبی جدید دوباره نسبت به انتقاد های اخیر بهروز افخمی موضع گیری کرد.
بهروز افخمی در یادداشتهای اخیرش درباره کافه سینما، به جز حرفهای اغلب متاسفانه بیادبانهاش و شوخیهای –بهجز یکی دو مورد- بینمکاش، بالاخره به یک نکته درست و درمان اشاره کرد که میشود دربارهاش حرف زد. او نوشته "کافه سینما": «...باد توی آستین شما می کند و توی گوشتان می خواند که همگی نابغه اید و تا حالا حق تان را خورده اند و همین که آمریکایی ها مملکت را بگیرند رقابت آزاد می شود و همه شما با هر مقدار استعداد و قابلیت، فیلم های خودتان را می سازید و به نمایش عمومی در می آورید و مردم برای دیدن شاهکارتان هجوم می آورند.» خیلی هم درست. این: «...همین که آمریکاییها مملکت را بگیرند...» را اگر بگذاریم کنار، (که تا آخر این یادداشت به آن هم اشارهای میکنیم)، بقیه نوشته کارگردان "روباه"، کاملا درست است. زده است توی خال. آدم بهرهای از هوش و فراست، باید برده باشد که بتواند هدف یک رسانه را، در چند جمله روشن و درست و واضح، خلاصه کند. دقیقا آن چه میخواهیم با مردم ایران در میان بگذاریم همین است. و این اصلا تاریخ زندگی بشر است. گروههای خاص به بهانههای گوناگون میخواهند منابع انرژی را حفظ کنند، و مردم باید برای به دست آوردن سهم و فرصت برابر، به اندازه همت و استعدادشان، تلاش کنند. حاصل کار را هم اگر از ابتدا تا به امروز دنبال کنید، مشخص میشود که مسیر چه بوده و گام به گام چه اتفاقی افتاده. از روزگار ارباب و برده گرفته تا حالا. و این که بله، کافه سینما فکر میکند ایجاد بازار آزاد در روزگار نو، بهترین روش برای خلق امکان و ایجاد فضا، در مسیر رشد استعدادهای مختلف در میان مردم است.
افخمی در ادامه یادداشتاش البته آدرس اشتباهی داده و به این نکته بدیهی اشاره کرده که به همین سادگی نیست که به محض آمدن "دوران تازه" و سر رسیدن عنقریب بازار آزاد، همه موفق و نابغه شوید و باید تلاش کنید! بله. چه کسی ممکن است با امری به این واضحی مخالفت کند؟ بازار آزاد فرصتهای برابر با عموم مردم، نه تنها کار را ساده نمیکند، که چه بسا داستان سختتر هم میشود. آن وقت مسئله بروز و یافتن استعداد و تلاش بیوقفه برای ماندن و پیشرفت، رخ میدهد. اتفاقا تنهای پروار شده ما از پول نفت (یعنی دقیقا همان منبع انرژی که تا دیروز حفظ آن از طرف اقتصاد مرکزی، از ایجاد این بازار آزاد متکی بر استعدادهای مردم، جلوگیری کرده بود) باید تکانی به خودش بدهد و عوض تبادل امکان "امنیت و تنبلی و تنپروری" با "آزادی و پیشرفت"، وارد کارزار شود. نکته آن چه مطرحاش میکنیم اما این است که در آستانه ایجاد این تغییر بزرگ در تاریخ این مملکت، کار ما و خود کافه سینما هم تفاوتی با بقیه آدمها و نهادهای مردمی ندارد. در چنین نگاهی، امتیازی نیست که گروه ما را شامل شود. مگر استعداد و تلاشمان. چیزی وجود ندارد که در نقطه صفر، حتی خود ما را متمایز کند. این وسط اما نکته مهمی که اتفاق میافتد، این است که در این تلاش برای به امید خدا، قهرمان شدن تک تک مردم ایران، خودشناسی و بروز استعدادهایشان، کار برای افخمی و امثال او هم سخت میشود. و این عصبیت و دعوا و فحاشی اخیر از همین جا میآید. حالا امثال او که با اغلب نهادهای وابسته به اقتصاد مرکزی، ارتباط داشتهاند و کار کردهاند، باید طعم رقابت برابر با دیگر مردم ایران، یعنی همه ما را بچشند. اقتصادی که در اولین قدم باید شفاف شود. آن وقت است که مثلا این سوال پیش میآید: چرا وقتی "روباه" چنین شکست خورد، افخمی قرار است یک پروژه بزرگ دیگر شروع کند. ساخته شدن یک فیلم دیگر از سوی این فیلمساز به عنوان یکی از مردم ایران، اتفاقا خیلی هم خوب است، به شرطی که منابع مالیاش به شکل شفاف مشخص شود، و سرمایهگذاران این پروژه تازه، چه مستقیما وابسته به اقتصاد مرکزی و بیتالمال باشند چه نه، اعلام کنند که چرا با وجود شکستهای فیلمهای اخیر افخمی، یک بار دیگر این سرمایهگذاری دارد اتفاق میافتد. آیا این تصمیم بر اساس روابط خاصی شکل گرفته است، یا یک تصمیم اقتصادی فکر شده بوده که منافع عموم مردم در آن لحاظ شده، و انتخاب این فیلمساز، در این پروژه و امثال این پروژه، در یک رقابت برابر با دیگر فیلمسازان با استعداد شکل گرفته است. (و این تازه در شرایطی است که مسئله انحصاری کردن بازار این محصولات، در برابر عرضه محصول خوب بینالمللی را که خلاف حق مردم ایران است، فراموش کنیم). البته طبیعی است که در قدمهای اول در ساختاری که به بهانههای مختلف، امکان بروز استعداد، و فرصت پیشرفت برای گروه اندکی وجود داشته، شکل دادن به گزینههای مختلف و استعدادهای گوناگون، کمی سخت باشد، اما این مسیری است که به هر حال باید پیمودناش را آغاز کنیم. افخمی درست میگوید، آمدن دوران تازه و شکل گرفتن بازار آزاد، کار را سادهتر نمیکند که هیچ، سختتر هم میکند. نکته اما این است که برای وابستگان به اقتصاد مرکزی و معدود دارندگان امکان پیشرفت تا امروز هم سختتر میکند. و جوانهای با استعداد ایران، در دوراهی میان "تنپروری" و "کار سخت، در فضای پر رقابت و در عوض امکان پیشرفت و قهرمان شدن"، از ته دل و به امید خدا، دومی را انتخاب خواهند کرد.
میرسیم به این نکته که افخمی نوشته: «...همین که آمریکایی ها مملکت را بگیرند...»، این تصور ایشان است، این جا اما برای ما آمریکا از آن جهت ارزش دارد، که بهترین معیار و نمونه از تلاش برای ایجاد بازار آزاد و شکستن انحصار ناشی از وابستگی به اقتصاد مرکزی است. پیش از این در یک برنامه زنده تلویزیونی هم گفتم که دو گانه مهم تاریخ، انقلاب آمریکا، یعنی تقابل میان پادشاه انگلستان و مردم مستعمره است. لحظهای که قدرت گرفتن عموم مردم و امکان ایجاد فرصتهای برابر برای پیشرفت "رعیت" آغاز شد. مسیری که پس از آن هر کالایی در تولید انبوه، در اختیار همه قرار گرفت. (دقت کردهاید که خود عبارت "تولید (و نه دلالی!) عمومی و انبوه یک کالا برای عموم مردم" را در فرهنگ ما، به عنوان یک ویژگی نازل و منفی، جا اانداختهاند؟) شاید روزی روزگاری، آمریکا از این مسیر خارج شد، یا کشورهای دیگری به: «امکان ایجاد فرصتهای برابر برای بروز استعدادهای عموم مردم جهان و امکان قهرمان شدنشان» کمک کردند و یا این مسیر را بهتر و قدرتمندتر پیمودند. آن وقت، ما با آنها خواهیم بود.