در فرشته تهران، مانکنها که روی صحنه کت واک میرفتند، در بهارستان فرشتههایی پیچیده در پرچم ایران میان خورشید راست تابیده خرداد، با دستها و پاها و چشمهای بسته آزاد و رها، بال و پر میگشودند. در بهارستان بودم نه در فرشته تا به خودم یادآوری کنم و به پسرم بیاموزم باید قدردان نجابت و شرافت زنده به گوران بسی از جان گذشته باشیم. اما گویی بهارستان فرشتهای دیگر بود. مانکنهای سیاسی بیتوجه به شان مجلس بدرقه پاکترین فرزندان این خاک، کت واک میرفتند.
برادر بسیجی! دیروز در میدان بهارستان میتینیگ سیاسی برگزار کردی. شان صاحب مجلس را حفظ نکردی. مراسم بدرقه شهدایی که متعلق به من غیرچادری هم هستند را بدل به محلی برای تسویه حساب سیاسی کردی. شما که میکروفون در دست داشتی، از همه کس گفتی جز شهدا. حتی نام تکتکشان را از همان بلندگوها که برای آنها به میدان آمده بودند نخواندی خواستی بیانیه سیاسیات را بخوانی. آقای پیری که از کنار کودک تب کرده از گرمای من رد میشدی و گفتی آب نخورید! آب را هم امروز و فردا از آمریکا برایتان وارد میکنند. برادری که به حجاب داشته من طعنه میزدی، هیچ میدانستی کجا هستی؟ مجلس نجبا بود. همان نجبایی که شما در دهانهای بستهشان حرفهای سیاسی دل خودتان را گذاشتید. مجلس غیرتمندانی بود که به جای حرف و سخن سلاح در دست گرفتند و مقابل دشمن جنگیدند. میگفتی مرگ بر آمریکا! چرا آمریکا؟ چرا فقط شعار؟ بفرمایید جنگی حاضر و آماده برای شما با داعش. بفرمایید برادر بسیجی. دفاع کنید. بجنگید.
منبع:خبر آنلاین
برادر بسیجی مجلس عزیزانمان را به سن تبدیل کردید تا حرفهای خودتان را بزنید و در این میان غریب ترین غریبان همان شهدایی بودند که در میان آهنگ ناموزونی که از حنجره مداح خارج میشد به بهشت شهدا میرفتند. مجلس شهدایی که بعد از این همه سال به وطن بازگشتند نه جای میتینگ سیاسی تو- و نه هیچ جناح سیاسی دیگر- نه محل خود نشان دادن «شخصی» بود و نباید میشد. میدانی وقتی صحنههای دیروز را مرور میکنم فقط یک تصویر در ذهنم عمیق ثبت شده. نه تصویر تو نه تصویر خودم. مردجوانی از آب میوهفروشان چهار راه استانبول با اندامی لاغر و چشمانی پر از غم و بغض و احترام که دست راستش را گذاشته بود روی قلبش وصاف ایستاده بود و در سکوت ادای احترام می کرد به شهدایی که از مقابل دکهاش میگذشتند. کاش برادرم هم من هم تو جای همه کار و همه حرف مثل همان جوانی که از چشمانش قدرشناسی و احترام میبارید فقط دست راست را بر قلبمان میگذاشتیم و در سکوت بدرقهشان میکردیم. شاید صدای بال زدن 270 فرشته را میشنیدیم.