انتشار: ۱۱:۰۷ - ۱۳ تير ۱۳۹۷
مسئولان سالن‌های سینما و تئاتر و گالری‌های هنری اعتراف می‌کنند که مانند «بقالانی» هستند که می‌دانند کدام جنس بهتر می‌فروشد و یاد گرفته‌اند چطور «رقابت» را به «بقالان» دیگر واگذار نکنند.
۱

رودخانه‌ای زلال با سنگهایی خوش‌رنگ در ته آن را در نظر بگیرید. آبی که در این رودخانه در جریان است را مجسم کنید که رقص سایه برگ‌های درختانی سبز در آن تصاویر دلفریبی را خلق می‌کنند که می‌تواند برای هر یک از ما که در شهرهایی مملو از ماشین‌های دودزا، دیوارهای سیمانی و خیابانهای خاکستری زندگی می‌کنیم، تصویری از بهشت باشد و یا برای «حافظ شیرازی» جایی باشد که می‌تواند با آن زیباشناسی عرفانی خود را به کار بیاندازد و درباره حسرت‌های آدمی از عمر رفته سخت بگوید و بسراید: «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین... ».

۲

تصور کنید که رودخانه درست با مختصاتی که در بند یک توصیف شد، موضوعی برای یک طرح علمی و تحقیقاتی باشد و گروهی از دانشمندان علوم طبیعی به آن به عنوان یک پروژه‌ رجوع کنند تا امری مجهول را معلوم سازند. این گروه قطعا در کنار این رودخانه احساس در بهشت بودن نخواهند کرد و هیچ کسی درباره آن شعری نخواهد گفت؛ نهایتا از قواعد و نظریات و گزاره های علمی استفاده می‌کنند تا چیزی را که درباره آن رودخانه روشن کنند که پیش از این روشن نبوده است.

۳

 حالا باز همان رودخانه را به عنوان ابژه‌ای قابل «بهره‌برداری» برای گروهی از صاحبان صنعت و تکنولوژیست‌ها در نظر بگیرید. در چنین وضعیتی این رودخانه صرفاً به مخزنی برای تامین آب یا انرژی تبدیل می‌شود تا در یک پروژه اقتصادی-تکنیکی «مصرف» شود. به عبارتی در این صورت، آنچه در این رودخانه مورد توجه صاحبان صنایع قرار می‌گیرد یا مایعی سیال است که می‌توان آن را نوشید، یا با آن شستشو کرد و برخی نیازها را رفع نمود، یا اینکه آنچه اهمیت دارد «حرکت» و «نیروی» آب است که با آن می‌توان چرخ‌های یک یا چند توربین را چرخاند و باز نیازهایی را رفع کرد. در چنین شرایطی نه تنها احساس در بهشت بودن، در کار نیست، بلکه پدیده‌ای که می‌توانست هم متعلَّق زیباشناسی و حکمت حیات قرار گیرد، و هم متعلَّق دانش و شناخت ما از طبیعت قرار گیرد، حالا صرفا به شئی‌ای قابل مصرف فروکاسته شده و چندان فرقی هم با یک شی مصنوع، مصرفی و حتی مکانیکی ندارد.

۴

درک موقعیت‌های خیالی‌ای‌ که در بالا توصیف شد، راهی تقریبا ساده است برای فهم معنای «شی‌ءوارگی» یا «کالایی شدن» است. شی‌ءوارگی نوعی ساختار است که بر مبنای آن رابطه و پیوند میان انسان با هر پدیده‌ای (حتی معنوی‌ترین امور) به صورت شئی و در نتیجه به صورت نوعی عینیت ساختگی و تحمیلی در می‌آید و این تبدیل چنان عقلانی و فراگیر به نظر می‌رسد که تمام نشانه‌های ذات اصلی آن پدیده، از نظرها پنهان می‌ماند. در حقیقت شی‌ءوارگی نوعی استحاله تام و تمام است که در آن اصل‌ها به غیراصل (بدلیجات) بدل شده، به طوری که بدل‌ها به مثابه اصلی‌ترین اصل‌ها شناخته و پذیرفته می‌شوند.


این شئی‌وارگی و بت‌واره کردن کالایی از ویژگی‌های اساسی فرهنگی است که از دل نظام سرمایه‌داری با منطقی بسیار آشنا و البته رازآمیز به عنوان «بازار» بیرون می‌آید. این نظام ایدئولوژیک، فرهنگ و منطق خود را به همه شئون زندگی تعمیم می‌دهد و افراد را به کنشگرانی بازاری تقلیل می‌دهد که همه چیز را بر  مبنای ارزش‌های مبادله‌ای می‌سنجند و مهمترین امور را به اشیایی سودمند و قابل «خرید و فروش» تبدیل می‌کنند.

۵

ایدئولوژی سرمایه‌داری در میانه این پارادایم مصرفی و کالایی، با اتکا به آزادی فردی برای نیل به توفیق و منفعت بیشتر، مفاهیم مهم دیگری را هم در دسترس قرار می‌دهد تا بواسطه آنها بتوان اطوار و بازی‌های مبادله‌ای و بهره‌ورانه را گرمتر و گرمتر کرد؛ «رقابت» از جمله مهمترین این مفاهیم و بازیها است که در فضای بازاری‌شده جهان امروز، اتفاقا بسیار داغ داغ است. امروزه بسیاری از ما نه تنها در مصرف امور مادی و واقعاً مصرفی به رقابت با هم مشغولیم، بلکه حتی این کنش به معنوی‌ترین و غیرمادی‌ترین حوزه‌های زندگی ما از جمله دین‌، علم، فرهنگ، دوستی و... هم ورود پیدا کرده است. بدین ترتیب آنگونه «جورج مونبیو» می‌گوید: «نئولیبرالیسم رقابت را مشخصه تعریف‌کننده روابط بشری می‌داند و آدمیان را به عنوان مصرف‌کنندگانی بازتعریف می‌کند که بهترین ابزار انتخابگری دموکراتیکشان خرید و فروش است»!

توصیفات فوق در حوزه فرهنگ و هنر قابل تعمیم است و همه ما شاهدیم که چطور آثار هنری در فرایند شی‌وارگی ،به کالاها یا اشیایی آماده‌ی مصرف تبدیل می‌شوند که به انحای مختلف نه تنها «بازار» را گرم نگاه می‌دارند، بلکه با دامن زدن به رقابت برای خرید و فروش بیشتر، فرهنگ و هنر را در شرایطی که کاملا طبیعی و معقول به نظر می‌رسد از ذات اصلی و معنای درونی آن تهی می‌کنند.

۶

نکته مهم و جالب توجه این است که در این میانه، زمینه و بستر هنری موجود و روحیه هنرمندانه امروز جامعه ما، نه تنها با این کالایی‌شدن فرهنگ، هنر و اثر هنری سر جدال و آشوب ندارد، بلکه حتی مطابق همین الگوی مصرفی و بازاری پیش می‌رود و به ندرت از آن تن می‌زند! دلیل این امر هم روشن است، هنر در زمانه ما اساساً مقوله‌ای بورژوایی است و در ماهیت آن نوعی فردیت و استقلال مدرن وجود دارد که بواسطه آن هنرمند به عنوان فردی مستقل تلاش می‌کند خود را از هر امر تحمیلی رها کند و مانند هر فرد دیگر در یک جامعه بورژوایی بر اساس شناخت و ذوق خودش عمل کند؛ بر این مبنای بورژوایی او یک «تولید»کننده مستقل است و در سویه مقابل خود باید بتواند تولیدش را به «مصرف» برساند و از این رو تولید هنری او، چیزی نیست جز کالا؛ و کالا هم در منطق بازار چیزی نیست جز مقوله‌ای برای فروش و مصرف، حالا این مقوله می‌خواهد یک گوشی تلفن همراه یا دستمال توالت باشد، یا یک فیلم یا تابلوی نقاشی!

۷

همه ما خوب می‌دانیم - یا لااقل در اخبار شنیده‌ایم - که چه بازارهایی برای خرید و فروش آثار هنری برپا می‌شود و مثلا آثاری از «رامبرانت»، «ونگوگ»، «پیکاسو»، «فرانسیس بیکن» و... با قیمت‌های چند ده یا چند صد میلیون دلاری به حراج گذاشته می‌شود و غالباً هم میلیونرهای نوکیسه و تازه‌ به دوران رسیده خریدار آنها هستند. این‌ها تازه شکل خوب و قابل هضم کالایی‌شدن آثار هنری است. این اتفاقی است که به تازگی در ایران هم پا گرفته است و همین هفته پیش یک تابلوی ۵ میلیارد تومانی در نهمین حراجی آثار هنرمندان معاصر که مجموعا ۳۱ میلیارد تومان عایدی داشت فروخته شد. شکل حادتر این حراجی‌ها این است که دیگر در این بازارچه‌ها هیچ شخص حقیقی‌ای به عنوان خریدار ظاهر نمی‌شود، بلکه افراد گمنامی که اکثرا وابسته به نهادها، بانکها و شرکت‌هایی هستند که اساساً هیچ نسبتی با آثار هنری ندارند، وارد مزایده می‌شوند و هدفشان هم صرفاً و صرفاً «سرمایه‌گذاری» و «انباشت سرمایه» از طریق خرید آثار هنری است. یعنی اگر در شکل نخست، هدف اشراف یا سرمایه‌داران و نوکیسه‌ها از جمع‌آوری آثار نفیس هنری در کلکسیون‌هایشان عمدتا «فخرفروشی» بود و در نتیجه، خرید آثار هنری هنوز ماهیتی غیرتجاری و تا حدی غیرکالایی داشت، در مرحله بالاتر، وقتی یک بانک با هدف سرمایه‌گذاری تابلویی از پیکاسو را می‌خرد، معنایی جز این ندارد که آثار هنری دیگر هیچ جنبه زیباشناسانه و هنری ندارند و بت‌وارگی کالایی به شدیدترین وضع خود رسیده است!


۸

وجه تراژیک‌ کل این فرایند «برای ما» آنجا رقم می‌خورد که در دل این وضعیت همه کنش‌های غیرفرهنگی و غیرهنری موجود، کاملا «طبیعی»، «معقول» و حتی در موارد بسیاری «ارزشمند» جلوه می‌کند و ترویج و تبلیغ هم می‌شود. در این شرایط هیچ عجیب نیست که ارزش‌ها و آرمان انسانی-اخلاقی که همبسته‌ی تاریخی محصولات هنری بوده است، حتی در جامعه‌ای مانند ایران - که بر مبنای ادعا، سرزمین همان آرمانها و پیگیری آنها در متن آثار هنری بوده - کاملاً از یاد برود و ارزش‌های بازاری جایگزین آن شود. همچنین دیگر هیچ عجیب نیست که سینماها، سالن‌های تئاتر، گالری‌ها، کنسرت‌ها و چه و چه، عموماً محمل و عرصه‌ای برای ارائه مشتی آثار بنجل شوند که نه ربطی به فرهنگ دارند و نه ارتباطی با هنر، اما در عین حال به خوبی قابلیت مبادله، خرید و فروش و داغ کردن بازار و گیشه و... را دارند. باز هم عجیب نیست که مدیران و مسئولان همین سالن‌ها و گالری‌های پر زرق و برق، در اعترافاتشان خود را مانند «بقالی» توصیف کنند که هنرشان این است که بدانند کدام جنس بهتر می‌فروشد و بتوانند از «رقابت» با دیگر «بقالان» عقب نمانند! امروز آنها صراحتا در رسانه‌ها اعلام می‌کنند که سالن‌هایشان به دکّان‌های بقالی‌ شبیه است که باید جنسش جور باشد تا مشتری را از دست ندهند و رقابت را به رقیبان واگذار نکنند!


منبع: مهر / علیرضا جباری‌دارستانی

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: