انتشار: ۲۳:۲۳ - ۱۲ دی ۱۳۹۴
در آغاز دهه 70 ضیاء موحد در اعتراض به شعرهای به اصطلاح پسامدرن در آخر شعری نوشت «مُردم! از بس که شعر بد خواندم!»؛ شعرهایی که شاعران‌شان خواسته‌اند جاودانه شوند اما نشده‌اند، به یک دلیل ساده؛ آن‌که «جاودانگی ارزان نیست». البته این اظهارنظر برخی را آزرده‌خاطر کرد.

موحد که خود شاعر است در همان شعر می‌نویسد: «شعر باید بی‌فایده بماند/ تا از میان این همه سوداگر جان به در برد».

ضیاء موحد با آن‌که حالا 73 سالش شده و خودش هم استاد منطق و فلسفه است اما بارها شب‌هنگام فیلسوفان و منطق‌دانان را در خواب از خانه‌اش پرت کرده بیرون و آن وقت تا صبح با همان‌ها قدم زده، گل گفته و گل شنفته. حالا این‌که میهمانانش را بیرون کرده سوغات تحصیلش در فرنگ و کالج انگلیسی است یا یادگار زادگاه، بماند!

ضیاء موحد متولد 12 دی‌ماه سال 1321 در اصفهان است. بعد از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در دانشگاه تهران در رشته فیزیک درس خواند و فوق لیسانس فیزیک گرفت اما بعد برای ادامه تحصیل به انگلستان سفر کرد. ابتدا کتابداری خواند اما به منطق و فلسفه تغییر رشته داد و در همان منطق و فلسفه دکترا گرفت. بعد به نوشتن رو آورد و حاصل آن چندین مقاله و کتاب به فارسی و انگلیسی شد که مشهورترین اثرش کتاب «درآمدی به منطق جدید» است.

او به غیر از این، چند کتاب منطقی و فلسفی نوشته و چند دفتر شعر هم دارد؛ مثل «مشتی نور سرد»، «نردبان اندر بیابان»، «غراب‌های سفید» و ... که برخی هم به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، عربی و ترکی ترجمه شده‌اند. ضیاء موحد یکی از منتقدان سرسخت شعر معاصر است. او در مقاله‌ای به آن‌چه «نبودِ نوآوری در غزل‎های شاعرانی چون هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)» می‌داند، می‌پردازد و می‌گوید: «شعر برخی شاعران، شعر شاعران درگذشته را به یاد می‌‏آورد».

ضیاء موحد به مناسبت سالگرد تولدش در گفت‌وگویی با ایسنا، درباره شروع علاقه‌مندی‌اش به شعر و شاعری گفت: تاریخ خیلی دقیقی خاطرم نیست. من در یک خانواده اهل شعر و کتاب متولد شدم و شعر می‌شنیدم و گاهی اوقات هم به صرافت شعر می‌گفتم اما خودم متوجه نبودم که شعر می‌گویم، مثل کودکی که به تقلید از بزرگ‌ترش آواز می‌خواند. وقتی پدرم شعر می‌خواند یا مادرم لالایی‌ می‌گفت من هم به تقلید چنین کارهایی می‌کردم. به همین سبب سال مشخصی برای علاقه‌مندی‌ام به شعر به یاد ندارم و تاریخش به خیلی سال قبل بازمی‌گردد.

او ادامه داد: بعد البته زمانی که به دبستان رفتم متوجه شدم شعر چیست و آن را کشف کردم و پیدا کردم. آن وقت دلم خواست مثل بزرگانی که شعر گفته‌اند، شعر بگویم. این روند شروع شد و ادامه پیدا کرد و مثل هرکسی که در زندگی‌اش تحولاتی پیدا می‌شود در من هم تحولاتی به وجود آمد تا شعر قدیم را کنار گذاشتم و شعر جدید را کشف کردم و بعد در شعر جدید خط خودم را یافتم. این چیزی است که با من بوده. قبل از خواندن فلسفه، منطق، ریاضی و فیزیک، این علاقه به شعر وجود داشت و همچنان هم با زندگی من همراه است و با آن زندگی می‌کنم.

این استاد منطق و فلسفه درباره این‌که فلسفه و منطق یا حتی ریاضی و فیزیک چه تاثیری بر شعر او داشته توضیح داد: من بارها گفته‌ام که شاعر بی‌سواد یکی از اختراعات اخیر ایران است. اگر به شاعران پیشین این مرز و بوم هم نگاه کنیم از حافظ و سعدی گرفته تا مولانا، همه عالِم بودند. حافظ با کتاب‌های منطق سر و کار داشت. کتاب منطقی که حافظ می‌خواند و بحث می‌کرد از مهم‌ترین کتاب‌های منطق فرهنگ اسلامی است. مولوی هم عالم به عرفان، فلسفه و احکام دینی بود و سعدی هم که آدم فرهنگی نظامیه‌دیده و درس‌خوانده بود. همه این افراد معارف زمان خودشان را می‌دانستند. خب معارف زمان ما هم فیزیک و شیمی و ... به شکل امروزی‌اش است.

موحد در ادامه بیان کرد: علوم آن زمان تاثیر منفی بر شعر این شاعران نگذاشته است بلکه بهترین آثار را به‌ وجود آورده‌اند. کار این افراد انسجامی دارد که کار شاعرانی که این معلومات را ندارند از این انسجام برخوردار نیست. درباره من هم همین‌طور است. در خارج از ایران هم به همین شکل است. شاعران بزرگ انگلیسی که ما می‌شناسیم جزو کسانی هستند که درس خوانده‌اند و دانشگاه رفته‌اند. برخی از این شاعران فلسفه‌دان و منطق‌دان هستند. تمام این علوم به شعر و شاعر کمک می‌کند. مساله فرم انسجامی است که ذهن پیدا می‌کند تا حرکتش هرز نباشد و حرفی که می‌زند انسجام داشته باشد، زبان را خوب بشناسد و ظرفیت‌های آن را کشف کند. نمی‌توان این‌ها را بدون اطلاعات فهمید.

او افزود: من تعجب می‌کنم در ایران از من درباره ارتباط منطق با شعر می‌پرسند، این نشان بی‌اطلاعی ما از این موضوع است. من یک ‌بار به یکی از ریاضیدان‌های انگلیس گفتم از من سوال می‌کنند چطور من هم شعر می‌گویم و هم منطق می‌خوانم. آن ریاضیدان خنده‌اش گرفت و اسم چند شاعر بنام همچون «میلتون» خالق «بهشت گمشده» را برد که کتاب‌ منطق نوشته ‌است. اسم برخی از این شاعران را در مقدمه برگزیده‌ اشعارم آورده‌ام و مقداری هم درباره دلایلم درباره این افراد گفته‌ام، البته افرادی که این‌گونه فکر می‌کنند، دلیل به کارشان نمی‌آید، خیال می‌کنند شاعر باید یک فرد مجنون ژولیده‌ باشد که یک الهام هم از آسمان بیاید و یک هاله نور هم دورش را فراگرفته باشد تا بتواند شعر بگوید.

این شاعر درباره مجموعه شعرهای خود و این‌که برخی معتقدند او به مسائل سیاسی و اجتماعی در شعرهایش بها نمی‌دهد، نیز توضیح می‌دهد: این کتاب‌ها در دوره‌های مختلف با احوال مختلف سروده شده است. نوع کار من نوع بسیار خاصی است و مخاطبان خاص خودش را هم دارد و از ریشه‌های مختلف سربرآورده است؛ حرف‌ زدن در این مورد مثنوی هفتادمن کاغذ می‌شود. می‌توانم بگویم بر خلاف آن‌چه فکر می‌کنند که من مطلقا توجهی به مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامونم نداشته‌ام، تماما مهمل است. متوجه نشده‌اند. اگر شعرهای مرا دقیق خوانده بودند متوجه می‌شدند که شعرهایم همگی متاثر از محیط زندگی‌ ماست. بنابراین انواع و اقسام تاثیرات از جمله شادی، غم، به وجد آمدن و ناامیدی در آثارم دیده می‌شود. اگر کسی واقعا بخواهد مرا بشناسد نباید در نقد ادبی، منطق و ... دنبال من بگردد؛ باید در شعرم دنبالم باشد. شعر من شرح احوال من است و شرح زندگی و تفکر من آن‌جاست.

او افزود: برخی اشعار تاویل‌پذیرند و برخی هم ساده‌اند. بعضی که می‌خواهند نظر منفی بدهند سراغ همین شعرهای ساده می‌روند، غافل از این‌که گفتن شعر ساده، ساده نیست. سرودن همان شعرهای ساده کار ساده‌ای نیست. اگر گمان می‌کنند ساده است، تجربه کنند تا بدانند می‌شود این‌گونه شعر سرود یا نه. در مجموعه آثارم شعرهایی وجود دارد که مخاطبان باید در آن‌ها اندیشه کنند و شعرهایی هم هست که در همان ابتدا خودش را تسلیم خواننده می‌کند تا لایه‌ دیگری هم در آن کشف کنند. همه‌گونه شعری سروده‌ام.

ضیاء موحد در پاسخ به این سوال که اگر بخواهد از میان شعرهایش یک شعر را نماد خودش و زندگی‌اش بداند، کدام را انتخاب می‌کند، گفت: نمی‌توانم بگویم. هر کدام از شعرهایم مربوط به یک دوره و حال و هواست. اجازه دهید یکی از آخرین شعرهایی را که سروده‌ام و اخیرا با یک اشتباه چاپی در روزنامه چاپ شد و حال و احوال متفاوتی دارد به خوانندگان تقدیم کنم.

تو را می‌بینم و تو را می‌بینم

هر شب که چشم می‌بندم بر جهان

تو را می‌بینم

در آستانه در

شمعی نورانی

با لبخندی از رضایت و نگرانی

در عصرهای پاییز

تو را می‌بینم

با پیراهنی از طلا

گل همیشه بهار

در برگریزان خزان

صبح که دیده می‌گشایم بر جهان

تو را می‌بینم

با آن قامت بلند سحرخیز

که روز را پیش از خورشید

با خنده‌ای به خانه می‌آورد

چه عاشقانه

سرکشی‌های مرا تاب می‌آوردی

چه زود دانستی عاشق توام

و من

چه دیر فهمیدم عاشق تو بودم.


منبع: ایسنا
برچسب ها: ضیاء موحد
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: