انتشار: ۱۶:۱۹ - ۱۳ مهر ۱۳۹۴
فتح‌الله بی‌نیاز که 12 مهر از دنیا رفت تا آخرین لحظه‌های عمرش در راه ادبیات حرکت کرد. او در مصاحبه‌هایش همواره از مصائب گریبان‌گیر ادبیات و نویسندگان در ایران می‌گفت و در این راستا بر مسئله ممیزی و کتاب‌نخوانی مردم تاکید داشت.

به گزارش تابناک فرهنگی و به نقل از ایسنا، فتح‌الله بی‌نیاز نویسنده و منتقد ادبی روز یکشنبه 12 مهرماه در سن 67 سالگی از دنیا رفت. او زاده شهر مسجدسلیمان بود و در رشته برق از دانشگاه صنعتی شریف فارغ‌التحصیل شده بود، با این حال تا آخرین روزهای زندگی‌اش در قامت نویسنده و منتقدی فعال به فعالیت پرداخت. او همواره به شدت درگیر مسائل و مباحث مربوط به ادبیات و بخصوص نقد ادبی بود. به مسائل و بیشتر مصائب ادبیات در ایران توجه زیادی داشت و از این جهت در یادداشت‌ها و مصاحبه‌هایش همواره به نقد اوضاع ادبیات و بخصوص ممیزی کتاب می‌پرداخت. او چندین دوره دبیر و داور جایزه مهرگان ادب بود، اما چند روز قبل اعلام کرد به خاطر مشکلات جسمی و بیماری نمی‌تواند همکاری خود را با این جایزه ادامه دهد.

کار فتح‌الله بی‌نیاز نوشتن رمان و داستان بود. «گرگ‌های خاکستری»، «دردناک‌ترین داستان عالم»، «می‌روم که بمیرم»، «اولیا حضرت فرنگیس»،«عطش ماندگار»، «شورشگران را به زانو درآوردیم»، «ستیزه‌جوی دلتنگ»، «افعی‌ها خودکشی نمی‌کنند»، «دریاسالار بی‌دریا»، «ملاقات با مسیح»، «تشییع جنازه یک زنده‌به‌گور»، «کوارتت مرگ و دختر»، «ترجیع‌بندی برای شاعران جوان»، «مکانی به وسعت هیچ» و «گل‌سرخ، ای تناقض ناب» از جمله آثار داستانی اوست. در عین حال تعداد زیادی از آثارش با روی کار آمدن دولت محمود احمدی‌نژاد پشت درهای ممیزی ماند و تعدادی از آن‌ها حتی بعد از پایان این دوره نیز اجازه نشر پیدا نکردند. او اصرار زیادی به بازنویسی آثارش داشت. به گفته خودش، رمان «مکانی به وسعت هیچ» را 20 بار بازنویسی و رمان «ترجیع‌بندی برای شاعران جوان» را 27 بار بازنویسی کرده بود؛ به همین خاطر گاه خلق آثار داستانی‌اش چند سال طول می‌کشید.

فتح‌الله بی‌نیاز در گفت‌وگوهایش با ایسنا همواره به نقش ممیزی در ادبیات اشاره موکد می‌کرد. در دولت گذشته که ممیزی نفس ادبیات را گرفته بود می‌گفت: «ممیزی ادبیات را خنثی و یکنواخت کرده و تضادهای زندگی واقعی به کتاب‏‌ها راه پیدا نمی‌کند». زمانی هم که دولت حسن روحانی امور را در دست گرفت بر همین اعتقاد بود و می‌گفت: «من فکر نمی‌کنم شرایط ممیزی بهتر شود، چون عده‎ی زیادی هستند که می‏‌خواهند ممیزی به حداقل برسد، اما عده‎ی زیادتری هستند که منافع‌شان در بسته بودن فضای فرهنگی است؛ چون وقتی پای فهم و خرد به میان می‏‌آید، ترجیح می‌دهند عقلانیت ابزاری را حاکم کنند و از عقلانیت فرهنگی به دور باشند. جامعه‏‌ای هم که از عقلانیت فرهنگی دور باشد، ضررش به همه می‏‌رسد.»

او درباره مهجوریت ادبیات در ایران می‌گفت: «فرض کنید مسابقات فوتبال لیگ سراسری تمام کشورها و مسابقات قاره‌ای و جهانی در هیچ یک از شبکه‌های تلویزیونی و رادیویی ماهواره‌ای و معمولی، در هیچ روزنامه و مجله‌ای، در هیچ یک از رسانه‌ها و فضاهای مجازی بازتاب نداشته باشند و احدی خارج از همان بازیگران و افراد وابسته‌ها به تیم‌ها از این بازی‌ها مطلع نشوند، و هیچ خبری، تکرار می‌کنم هیچ خبری درباره فوتبال پخش نشود. فکر می‌کنید چه اتفاقی برای فوتبال پیش می‌آید؟ فکر می‌کنید پدیده فوتبال چند سال دوام می‌آورد؟ در حال حاضر ادبیات داستانی ایران، جوایز ادبی ایران، نشریات ادبی ایران و نقد ادبی ایران چنین وضعیتی دارد: مهجور، تک‌افتاده و انکارشده. شما در سال چند برنامه رادیویی و تلویزیونی می‌شنوید و می‌بینید که با ریشه و بنیان ادبیات داستانی سر و کار داشته باشد؟ چند مقاله و نقد سه چهارهزار کلمه‌ای در عرصه ادبیات در روزنامه‌ها و مجللات می‌بینید؟ تا به حال میان مسابقات پُربیننده ورزشی دیده‌اید که مجری‌های تلویزیونی بیایند و چند رمان و مجموعه داستان معرفی کنند؟»

این نویسنده و منتقد همچنین درباره جایزه‌های دولتی ادبی معتقد بود: «این نوع جوایز، «جایزه خودی و گزینشی» است و معمولا هم با اقبال منتقدان و مردم کتاب‌خوان مواجه نمی‌شود. این کتاب‌ها هیچ تاثیری در جامعه ندارند و اگر به چاپ صدم هم برسند، خریداران‌شان مردم عادی نیستند، بلکه مجامع فرهنگی و اداری و وزارتخانه‌های دولتی‌اند. هیچ اشکالی ندارد و حتی نوعی نوآوری است که داستان جنگی خوب نوشته شود، یا درباره صدر اسلام و شخصیت‌های مهم صد سال اول استقرار اسلام، داستان نوشته شود، اما متن باید خصلت داستانی پیدا کند؛ حتی بدون پلات و خارج از دایره همه ژانرها، نه این‌که تکرار تاریخ باشد یا روایتی که چندصدبار درباره جنگ یا شخصیت‌های مذهبی گفته شده است. داوران این یا آن جایزه دولتی می‌توانند جایزه خود را به این نوع متن‌ها بدهند، اما نباید توقع داشته باشند که نویسنده‌های سال‌های بعد در همین زمینه خلاقیت نشان دهند و چیزی بگویند که برای خواننده تازگی داشته باشد.»

بی‌نیاز در گفت‌وگوی دیگری با خبرنگار ایسنا درباره جایگاه نویسنده و ادبیات در بین مردم و همچنین میزان درآمد نویسنده‌های ایرانی از انتشار کتاب‌های‌شان گفته بود: « مردم به شغل نویسنده‌ها نیازی ندارند. باید پرسید چرا چندین و چند هزار نویسنده و شاعر، نمایشنامه‌نویس، مترجم و منتقد در ایران آمدند و رفتند، اما جز زنده‌نام ذبیح‌الله منصوری، تا جایی که من اطلاع دارم، احدی از طریق ادبیات گذران نکرده و نمی‌کند و همه اهل این پنج عرصه به یاری کار و حرفه ادبی امرار معاش نکرده‌اند و با شغل و حرفه دیگرشان مثلا مهندسی، حسابداری، پزشکی، کارمندی یا روزنامه‌نگاری امرار معاش کرده‌اند و بعضا هم همسران‌شان شاغل هستند یا ارثی به خود آن‌ها رسیده است... آیا می‌توان گفت این پنج زمینه، حرفه و کار نیستند؟ بدون شک جواب منفی است. پس چرا نمی‌توان از آن‌ها کسب درآمد کرد؟ با عرض پوزش باید بگویم چون «مردم به کار این پنج گروه نیاز ندارند، بر خلاف کار آشپزهای رستوران و آبمیوه‌فروش».

او همچنین درباره وضعیت کتاب‌خوانی در ایران معتقد بود: «باید پرسید چرا مردم کتاب نمی‌خوانند تا آن را بخرند و به این ترتیب شمارگان چاپ را افزایش دهند و نویسنده یا مترجم از قبل فروش کتابی خود درآمد کافی حاصل کند. جواب در یک چیز خلاصه می‌شود: مردم کتاب نمی‌خوانند. فرهنگ کتاب‌خوانی حتا در میان اهل کتاب و قلم که حدود 50 هزار نفر می‌شوند، مفهوم ندارد و بسیاری از اهالی ادبیات، حتا کتاب‌های دوستان نزدیک‌شان را هم نمی‌خوانند. جامعه بیش‌تر به فرهنگ شفاهی گرایش دارد، ضمن این‌که طی این 35 سال کوششی برای کتاب‌خوان کردن مردم صورت نگرفته است، حتا برعکس، با «انکار کتاب و نویسنده و شاعر در رسانه‌ها خصوصا رادیو و تلویزیون»، مردم از چیزی به اسم رمان و داستان کوتاه و تألیف و ترجمه اطلاع ندارند، اما سریال‌های سرگرم‌کننده کره‌یی و کلمبیایی و ایرانی را خوب می‌شناسند و دنبال می‌کنند، چون دیدن ساده‌تر است، ضمن این‌که این سریال‌ها و فیلم‌ها بیننده را به تفکر وانمی‌دارند. من عمدا از پول خرید کتاب حرف نمی‌زنم، چون خیلی‌ها هستند که برای «کاریکاتوری» از پیتزا و کاپوچینو و تی‌شرت‌های بنجل پول نسبتا زیادی می‌پردازند، اما کتاب درسی خود یا نزدیکان‌شان را که می‌خرند، انگار سرب مذاب در رگ‌های‌شان جاری می‌شود. به همین افراد کتاب مجانی بدهید، به آن‌ها دست نمی‌زنند؛ چونان کودک سه‌ماهه‌ای که چندین میلیارد پول کنارش بگذارید. این کودک ثروتمند نیست، چون با پول «بیگانه» است. آن فرد هم «کتاب» را می‌بیند، اما «نگاه» نمی‌کند، زیرا با آن «بیگانه» است.

بی‌نیاز در زمینه فروش برخی از کتاب‌ها در ایران نیز می‌گفت: «هستند عامه‌پسندنویس‌هایی که کتاب‌های پوپولیستی و ولگاریستی‌شان که سرشار از کلیشه‌های عشقی کلافه‌کننده و رمالی و خرافه و خواب‌های آن‌چنانی است به چاپ چهلم و پنجاهم می‌رسد، اما با کسب اجازه از خواننده، باید بگویم ادبیات جدی معاصر ایران این‌گونه داستان‌ها را «ادبیات داستانی ایران» تلقی نمی‌کند، بلکه آن‌ها را پاورقی‌هایی می‌داند که عمر کوتاهی دارند و مانند صدها هزار اثری که اتحادیه نویسندگان حقوق‌بگیر شووری سابق و اقمارش چاپ کرده بودند و ده‌ها کتابی که در دهه 30 و 40 ایران چاپ شدند، به مرگی زودرس مبتلا خواهند شد. صحبت ما سر ادبیات جدی و ارتقادهنده است نه داستانی که خوانندگان خود را از نظر ذهنی عقب می‌راند و او را میانه‌مایه و حتا نازل‌تر می‌سازد.»

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: