کتابهای این کتاب فروشیها را میتوان از فروشگاههای مختلف که در نقاط دیگر شهر واقع شدهاند یا حتی به صورت خرید تلفنی تهیه کرد. اما انقلاب است و کتاب فروشیهایی که کتابهای قدیمی دست دوم (ای بسا دست چندم) میفروشند و بساط دست فروشهایی که با چند عنوان معدود کتاب تکراری که در بساط همهشان دیده می شود، در همسایگی همان کتاب فروشیهای بزرگ و فروشگاههای عرضه محصولات فرهنگی به کسب و کار مشغولند. کتابهایی که بر بساط کوچک همین دست فروشها پیدا میشوند در فروشگاههای بزرگی که در چند متری شان قرار دارد پیدا نمیشود و میان کالاهایی که ارائه میدهند همپوشانی وجود ندارد .
همین دست فروشها که بساط کوچکشان را زیر آسمان دود گرفته مرکز شهر تهران پهن کردهاند و کتاب فروشیهایی که کتاب دست دوم میفروشند انقلاب را به مکانی ایده آل برای خرید کتابهای کم یاب ، نایاب، چاپ قدیم و... تبدیل کردهاند.
اما چرا بعضی از کتابها از دسترسی به بازار رسمی و به طبع آن فروش در فروشگاههای رسمی محروم میمانند؟ کتاب در ایران پس از در خواست صدور مجوز از سوی ناشر به وزارت ارشاد فرستاده میشوند و پس از بررسی و صدور مجوز از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و دریافت شابک از خانه کتاب منتشر میشوند اما به غیر از این راههای دیگری نیز برای چاپ کتاب وجود دارد. راههای غیر رسمی یا زیر زمینی که همان چاپ کتاب به صورت افست است. کتابی که به صورت غیر رسمی چاپ میشود در بازارهای غیر رسمی (همان دست فروشها و بعضی از مغازهها) نیز به فروش میرسد.
مجوز دارند یا نه؟
منطقیست کتابهای بیمجوز افست شوند و تنها در بازار زیر زمینی قابل خرید باشند اما تعداد کتابهای این بازار زیر زمینی بسیار بیشتر از تعداد کتابهای مشکل دارند. مثلا کتابهای بسیاری هستند که جزو این کتابها نیستند و اصلا در سالهای گذشته از وزارت فرهنگ و ارشاد مجوز چاپ و انتشار گرفتهاند و به صورت رسمی منتشر شدهاند و حتی تجدید چاپ هم شدهاند اما امروز کتاب را تنها به صورت افست میتوان تهیه کرد. حالا دلیل این امر تغییر سیاستهای فرهنگی یا هر چیز دیگریست موضوع عجیبیست برای خود. همچنین پیدا شدن کتابهای تحقیقی، علمی و دانشگاهی که در گذشته چاپ شدهاند و هیچ گونه مشکلی هم برای اخذ مجوز ندارند در میان کتابهای افست جای سوال دارد. معلوم نیست کم کاری مولف (یا وارثانش) یا بیانگیزگی ناشر برای تجدید چاپ این گونه کتابها را از بازار رسمی خارج کرده است. اما با یک آمار سرانگشتی نیز میتوان فهمید که ادبیات معاصر سهم زیادی از کتابهای افستی دارد.
این بازار زیر زمینی کتاب به خودی خود چیز بدی نیست کتابهای افست حتی با انگیزه بیشتری تهیه و خوانده میشوند. خوانده میشوند اما انگار دیده نمیشوند. انگار کتابهایی که افست میشوند از نقد و نظر در فضای رسمی محروم میمانند وانگار از تاریخ ادبیات و کتابهای رسمی تبعید میشوند و فرصت اثر گذاری لازم را ندارند. اما مجرای دیگر انتشار کتاب غیر از چاپ رسمی و افست شدن انتشار کتاب در اینترنت به صورت کتاب مجازی یا اینترنتی ست که احتمالا انتخاب اول نویسندههای کار اولی است. اما کتابها در اینترنت به خصوص در سایتهای زیر زمینی یا شبکههای اجتماعی با تأسی از فضای موجود به جای نقد "لایک " و" دیس لایک" میشوند و از این نظر با همان مشکلات کتابهای افستی روبهرو هستند: محروم ماندن از فضای نقد و نظر و در نهایت عیار سنجی تاریخ.
بساطیهای کتاب دیگر خیلی وقت است که جزو یکی از مهمترین عناصر فرهنگی این محدوده جغرافیایی به حساب میآیند. شاید که نه، حتما جاهای دیگری در تهران و شهرهای دیگر سراغ داریم که کسی یا کسانی بساط کتاب میکنند اما حضور مستمر بساطیها در محدوده انقلاب از آنها شمایلی ساخته است که هیچ باد و طوفانی چهره آنها را تغییر نداده است؛ گرمای تابستان، سرمای زمستان و بساط برچینهای شهرداری را میتوان از مصادیق این باد و طوفان برشمرد.
اما در میان بساطِ این کتابفروشها خیلی وقت است که دیگر صرفا میوه ممنوعه به فروش نمیرود. انگار میوه ممنوعه برای قدیمیها بود. حالا بساط کتاب به میمنت گل باران ارشادیها در دورههای گذشته پراست از کتابهایی که پیشتر چاپ شدهاند و اکنون مخاطبان کتاب به چاپ دوم یا چندم آنها دسترسی ندارند. به عبارت دیگر نسخه ثانی یا ثالث کتاب از پیش چاپ شده همچنان در ارشاد است و در حال خاک خوردن و نسخه افست آن نیز در دست بساطیهایی که دیگر مخاطبان ثابت خود را پیدا کردهاند.
فرهنگی است یا غیر فرهنگی؟
مشغولان به شغل با مسمای "بساطی" کار فرهنگی میکنند یا غیر فرهنگی؟ آنها خطر به حساب میآیند یا فرصت؟ بدیهی است مایی که مخاطب ژورنالیسم ادبی هستیم باید از دریچه ادبیات و فروعات همین مقوله به این موضوع توجه کنیم.
خب در ابتدای امر به نظر کاری عمدتا فرهنگی به حساب میآید:
یک) به این دلیل که اگر کتاب و کتابخوانی از مقولات ایجابی فرهنگ به حساب آیند، پس میتوان صاحبان "بساط" را نیز از کارگزاران فرهنگی این امر به حساب آورد.
دو) در سرزمین و زمانهای که جارچیان فرهنگی، تره هم برای کتاب و کتابخوانی خرد نمیکنند، بساطیهای کتاب به واسطه نحوه فروش بیواسطهشان و پهن کردن سفرهای که کاملا در معرض عموم قرار دارد و خیابان را به معبری فرهنگی بدل میکند، به راحتی جزو مبلغان کتاب و فرهنگ کتابخوانی قرار میگیرند.
سه) بساطیها عمدتا کتابهایی که در کتابفروشیها وجود دارد را جزو اقلام فروشی خود نمیدانند. کتابهای موجود در بازار کتاب مغازهها، کتابهای تازه منتشر شدهای است که خیلی از زمان چاپشان گذشته باشد، یک دهه است و دیگر موارد را نیز میتوان در قالب استثنائات قرار داد. از این جهت میتوان گفت نه تنها این قشر در کار هم صنف خودشان در فروشگاههای کتاب دخالت نمیکنند بلکه در امر خطیر کتابفروشی و ترویج آن نیز به آنها کمک میکنند.
اما آیا تمامی ماجرا به همین خصیصههای مثبت ختم میشود؟ به نظر این طور نمیآید. اگر از بحث سد معبر و از این دست مباحث شهری که به ما دخلی ندارد و در تخصص ما هم نیست، بگذریم باید اذعان کنیم که تمام کتبی که در بساطها به فروش میرود، کتابهایی هستند که یک قرانش هم جیب ناشر و از آن مهمتر نویسندهاش نمیروند. برای مثال کتابهای هوشنگ گلشیری را مثال میزنیم.
هوشنگ گلشیری و کتابهایش چند سالی میشوند که دیگر در فروشگاههای کتاب پیدایشان نیست. شاید در این دوره پیدایشان بشود اما آنچه در سالهای اخیر شاهدش بودیم این بود که کتابهای این نویسنده را صرفا باید با رجوع به منابع زیرزمینی کتاب تهیه کنیم. در این حالت تنها اتفاقی که میافتد این است که آثار گلشیری، همچنان که بسیاری از آثار، به فروش میروند بی آن که منافع مادی آن در جیب کسانی برود که باید برود. با این حساب این بار بیشتر از دیگر موارد محصولات بساطیها را میتوان ذیل "میوه ممنوعه" و متفرعاتش بررسی کرد.
اعتراضهای نویسندگان
مهمترین کسانی که به شیوه فروش کتاب به صورت زیرزمینی اعتراض دارند، نویسندهها هستند؛ نویسندگانی که در حالت معمول 12 درصد از حق فروش آثار به عنوان حقالتالیف به آنها اختصاص دارد. این حالت معمول البته به شرطها و شروطها بالا میرود؛ از جمله چهره و بنام بودن مولف. یعنی نویسندهای که شناخته شده است قرار دادش تا 20 یا 25 درصد هم افزایش پیدا میکند که باز هم نوع قرار دادش به این بستگی دارد که کتابهای قبلیاش فروش خوبی داشته یا خیر؟
اما در هر صورت آنچه مشخص است این است که تنها امید نویسندهها بعد از چاپ اثر، فروش کتابشان است؛ آن هم در صورتی که به چاپهای مجدد برسد.
بعد از تجدید چاپ است که سود به زعم مولفان "بخور نمیری" عاید خالقان اثر میشود. اما بعد از این دست کتابها نویسندگان صرفا میتوانند آثارشان را در بساطیهای کتاب زیارت کنند. گاه این کتابها به چاپ میرسد، منتها با فاصله زمانی بسیار. در این جور موارد بساطیها به واسطه آنچه که میتوان شم فرهنگی خواندش، از نیاز بازار مطلع میشوند و نسخه افست کتاب مورد نظر را وارد بازار کتاب میکنند.
در این جور موارد بدیهی است که دیگر قصه حسرت خوردن مولفان باقی میماند، وَ دیگر هیچ.
همچنان که این شم تیز بساطیها، کار را به آنجا رساند که چندی پیش نسخه منتشر نشده "زوال کلنکل" محمود دولت آبادی پیش از انتشار، سر از بازار دستفروشان انقلاب پیدا کرد.
گفت و گو با یک دستفروش
به سراغ یک بساطی رفتیم که مهندس صدایش میکردند. با رفیقش ص.م روی جدول خیابانی نشستهاند و در حال گپ زدناند. توی بساطشان از میوه ممنوعه خبری نیست اما شعرِ شاعران معاصر، داستان و تئوری زیاد است و همین طور افست کتابهایی که چند وقتی میشود ازشان خبری نیست. میگوییم فروششان چطور است؟ که میگوید شکر. میپرسم:"شکر، یعنی چقدر؟" و اصرار میکنم اما پاسخ روشنی دستم را نمیگیرد. اما خب در آن نیم ساعتی که پیشاش بودم بیست-سی هزارتومانی فروخت که نمیدانم دقیقا چقدرش میشود سود.
میپرسم کتابها را از کجا تهیه میکند. توضیح میدهد که بخش عمده کتابهایش را از اشخاص میخرد. به این صورت که یا دیگرانی هستند که کتابهای شخصیشان را میآورند سر بساط تا قیمتی رویش بگذارند و بخرند، یا خودش میرود به سراغ مشتری و کتابخانهشان را میخرد. این دفعه صداقت به خرج میدهد و میگوید "سود خوبی هم دارد اگر بتوانیم چنین معاملههایی بکنیم." پس یادداشت میکنم که بخش عمده سودشان از همین فروش کتابهای به قولی مجاز و دست دوم است که از کتابخانههای شخصی میخرند.
دوستش اشاره میکند که بخش دیگر فروششان فروش کتابهای معروف به افست است. چند تایی را نشانم میدهد سر بساط. یکیش "سفربه انتهای شب" لویی فردینان سلین بود، ترجمه مرحوم فرهاد غبرایی. گذاشته بود یازده هزار تومان. پرسیدم چند میخرد خودش که جوابی دستم را نگرفت. اما گویا فقط بخشهای مربوط به مادیات را سانسور میکرد. پرسیدم معمولا بساطیها این کتابها را از کجا تهیه میکنند؟ جواب داد که منابع اصلی این کتابها مغازههایی هستند که دیگر برای فروشندگان کتابهای بساطی شناخته شده به حساب میآیند و "کم هم نیستند توی همین انقلاب."
اما در میان گفتههای این دو بساط فروش به قسمتهای دزد و پلیسی هم رسیدیم.
مهندس در جواب سوالم که همیشه به همین راحتی اینجا بساط میکنید و کسی کاری به کارتان ندارد، میگوید: به همین راحتیها هم نیست.
توضیح میدهد که سد معبر شهرداری دشمن شماره یکشان به حساب میآید که گویا سرزدنهایشان به صورت منظم نیست و خود بساطیها هم دقیقا نمیدانند چه موقع باید گوش به زنگ باشند. اما از آنجا که باز پس گرفتن کتابهایشان از شهرداری دیگر به راحتی قابل انجام نیست؛ حتی الامکان بساطیها خودشان را از کارمندان شهرداری دور نگه میدارند. رفیق مهندس هم میگوید: همین موضوع باعث شده خیلیها دیگر بی خیال این کار شوند!
***
قصه کتابهایی که بساط میشود، صاحبان بساط و همین طور مشتریان همیشگیشان دیگر قصهای کلاسیک به حساب میآید که زیر و بم آن را همه میدانند. بد و خوب ماجرا را نیز به نوعی میتوان واکاوی کرد اما اینکه بتوان از آن نتیجهای گرفت و نهایتا حکم صادر کرد کار هر کسی نیست. دست کم این نتیجهگیری در قد و قواره این گزارش نمیگنجد. شاید معایبی که بر این کار وارد باشد خیلیها را بر این گمان استوار دارد که برچیدن بساط بساطیها به نفع جامعه فرهنگی و اصحاب قلم باشد اما نمیتوان به این مقوله نیز بیاعتنا بود که در این بازار راکد کتاب و کتابخوانی، فروشندگان دست فروش به هر ترتیب رونقی به این بازار میدهند که فروشگاههای کتاب نمیکنند و به نظر میآید که از انجام آن نیز قاصرند.
شکل و شمایل فروش آثار در بساط دستفروشها و بدل کردن عبور و مرور عادی شهروندان به عبور مروری با چاشنی فرهنگی و بنا بر آنچه گفته شد رونق خرید کتاب و کتابخوانی، مواردی است که نمیتوان به سادگی از کنارشان رد شد.