ایران به تمدن و فرهنگ دیرسال و غنی و پربارش در جهان شناخته میشود و اگر قرار شود هر ملتی هزار سند افتخار در آوردگاهی جهانی رو کند، بدون شک هر هزار سند ایران در آن آوردگاه، فرهنگی خواهد بود.
خاستگاه و بنای ارزشهای انقلاب اسلامی نیز بر فرهنگ استوار بود و اصلیترین شعارها و آمال این انقلاب ماهیتی فرهنگی داشتند و از رهبرانقلاب گرفته تا سایر مبارزان و پیشگامان انقلاب، بلا استثنا از چهرههای فرهنگی بودهاند.
اگر به سخنان راهبردی رهبر معظم انقلاب نیز در این دو دهه مروری داشته باشیم. اصلیترین محور گفتمان ایشان از همان بیست و چند سال پیش تاکنون، برمدار فرهنگ میچرخد و بسیاری از کلیدواژههای این گفتمان ساخته خود ایشان است ازجمله: «تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، مهندسی فرهنگی» و این روزها «ولنگاری فرهنگی».
بااین حال چگونه است که نظام ما ضعیفترین عملکرد را در این چند دهه پس از انقلاب اسلامی، درحوزه فرهنگ داشته است و جمعبندی رهبرانقلاب از وضعیت فرهنگی با تعبیری چنین وحشتناک بیان میشود.
جدی نگرفتن برنامهریزی هدفمند و کلان در حوزه فرهنگ
برنامهریزی برای رسیدن به اهداف، اصلی غیر قابل انکار است و اصلا بسیاری از دانشگاهها تاسیس شدهاند که این فرایند را بیاموزند و برنامهریز تربیت کنند، و نیز کسانی را که مهارت و توان اجرای این برنامهها را پیدا کنند، حجم وسیعی و شاید درستتر باشد بگوییم بهطور کلی، دستگاه عریض و طویل دولت به پستها و مشاغلی اختصاص یافته که به نحوی در تعریف فلسفه وجودی آنها، این دو موضوع – برنامهریزی و اجرا – نقشی محوری دارند. در کشور ما برنامهریزیها بیشتر در حوزههای اقتصادی، صنعتی، عمرانی و اموری از این دست تعریف شده و کاربرد دارد، مثلا برای ساختن یک پل یا جاده، مطالعات اولیه به لحاظ آب و هوایی و خاک و بسیاری جوانب دیگر سنجیده میشود، نقشههای مهندسی بر اساس محاسبات فیزیکی رسم میشود و کار اجرایی مرحله به مرحله، انجام میشود به گونهای که اگر کوچکترین خطایی در حین انجام کار رخ دهد در همان مرحله قابل تشخیص و اصلاح است تا در نهایت اجرای طرح به پایان میرسد. داشتن هدف کلی و تقسیم آن به هدفهای مرحلهای و در نظر گرفتن زمان لازم برای انجام هر مرحله از کار ازضرورتهای اجتنابناپذیر در برنامهریزی است، اما به حوزه فرهنگ که میرسیم، به هيچ وجه ضرورت اين طراحيها و برنامهريزيها، براي انجام يك كار فرهنگي نهادينه نشده است.
اولا فرض بر اين است كه تمام ما ايرانيها بطور مادرزاد كارشناس و مجري فرهنگي هستيم و نيازي به تحصيل و گرفتن مدرك خاصي در اين حوزه نداريم و ثانيا كار فرهنگي شامل همان توصيه حكيمانه و عارفانه است كه فرمود: «تو پاي به راه در نه و هيچ مپرس/ خود راه بگويدت كه چون بايد رفت.»
اين تلقي و نگاه موجب شده است بسياري از امور فرهنگي، حتي در نهادها و وزارتخانههايي كه عنواني فرهنگي دارند و بر اين مبنا شكل گرفتهاند، همواره از عدم داشتن تعريف مشخص و هدفگذاري شده و به تبع آن نداشتن پشتوانههاي لازم براي رسيدن به هدفي غايي رنج ببرند. اين روند و آسيبهاي ديگري چون سليقهاي عمل كردن مديران، طراحي و اجراي برنامهها در دقيقه نود، چون اكثر برنامههاي فرهنگي ما مناسبتي است، بسته شدن پرونده كار پس از برگزاري و دوباره از صفر شروع كردن در سال بعد، موجب شده است كماكان در عرصه فرهنگ در بهرهبرداري از ظرفيت عظيم و گستردهاي كه در كشور وجود دارد، ناكام بمانيم.
نمونهای از بیبرنامگی فرهنگی درحوزه ادبیات
- متاسفانه نظام فرهنگی ما با تمام دستگاههای عریض و طویلش از وزارت ارشاد گرفته تا حوزه هنری و .... هیچ کدام سیاست و برنامهای کلان و راهبردی برای هنر و ادبیات ما ندارند و اصلا برای نمونه همین شعر با این همه تاکیدات مقام معظم رهبری و نقش تاریخی آن، هنوز جایگاه تعریف شدهای در نظام فرهنگی ما ندارد و نهایت کار بزرگترین نهادهای فرهنگی کشور در حوزه شعر برگزاری جشنواره و برداشت حاصل تلاش شاعران است و درست کردن گزارش کار برای خودشان.
ما نیازمند یک خانهتکانی در نظام فرهنگی و نهضتی بیدارگر داریم تا این نظام فرهنگی از خواب سی ساله خویش برخیزد و بدود تا به پای هنر و ادبیاتی برسد که با تکیه به ارزشهای انقلاب و پشتوانههای تاریخی و عشق و ارادت اهلش به این فصل شکوهمند رسیده است.
فراموشی مفاخر
جهان، ما را به مفاخرمان ميشناسد و محال است در نقطهاي از دنيا نامي از ايران برده شود و همزمان بــا آن، نام و نشان مفاخر اين سرزمين در ذهنها تداعي نشود.
هويت فرهنگي امروز ما، مداري که احساس، انديشه و علايق ما بر آن ميچرخد و در نهايت فرايندي که بر اساس آن ميشود انسان امروز ايراني را تعريف کرد، ريشه در پيشينهها و پشتوانههاي تاريخ شکوهمند فرهنگ و هنر و ادب اين سرزمين دارد که سازنده آن بزرگاني هستند که بشريت به آنها افتخار ميکند و همواره موجبات عظمت و سربلندي اين کشور و مردم را در گستره هستي فراهم آوردهاند.
اروپاييان و بهخصوص آلمانيها گوته را بزرگترين شاعر و چهره تأثيرگذار بر فرهنگ آن قلمرو از زمان يونان باستان تا به امروز ميدانند و اين در حالي است که گوته در ديوان شرقي، غربي که تمامي آن را با الهام از حافظ سروده است از حافظ بهعنوان شاعر شاعران جهان ياد ميکند و فراوان است ستايشهايي از اين دست که دانشمندان جهان نسبت به مفاخر علمي، فرهنگي و ادبي ايرانزمين داشتهاند و خواهند داشت.
ايران اگرچه به لحاظ فرهنگي کماکان جغرافيايي فراتر از مرزهاي شناختهشده دارد اما محدودتر شدن جغرافياي طبيعي آن در طول تاريخ موجب شده است که آرامگاه بسياري از مفاخر آن در کشورهاي مجاور قرار بگيرد و به ظاهر از موطن اصلي خويش جدا شود.
حکيم نظامي در آذربايجان، رودکي در تاجيکستان، ناصرخسرو در افغانستان، مولانا در ترکيه و...
اکنون احساس ميشود که مرور زمان و نبود تدابير لازم از جانب مسـئولان فرهنگي ما و در کـنار آن تلاشهاي کشورهايي که آرامگاه اين بزرگان در آنجا قرار گرفته است ما را با چالشي تاريخي مواجه ميکند که واگذاري برگزاري سال مولانا به کشور ترکيه از جانب يونسکو نمونهای از آن بود.
منبع : کیهان